خاله بودن خوب است، وقتی که مداد رنگی خردلی ای که رویش برچسب"علی زینلی" خورده را هول هولی از جامدادی روی میزت برمی داری تا عناوینی را که کسی پشت تلفن برای یادداشت جدیدت می گوید را پشت برگه ی امتحان تاریخت بنویسی....
خاله بودن چیزی خوبی است وقتی میتوانی به بقیه پز بدهی که مداد رنگی های خواهرزاده ات توی اتاقت جا مانده...
پ.ن: کسی که نظر نمی دهد! کسی که نمی خواند! کسی که نیست ... مانده ام این انگیزه ی برای نوشتن از کجا می آید.....
پ.ن: خوشحالم که وبلاگم سفید است :)